مهدی صاحب زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

اللهم عجل لولیک الفرج
مهدی صاحب زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

اینجا دیانت و سیاست به هم تنیده است. اما این، لزوما به این معنا نیست که پیرامون مباحث سیاسی کشور پست جداگانه گذاشته شود و به بحث و نظر پرداخته شود.

♦♦♦

هرگونه برداشت ، کپی از مطالب ، استفاده از قسمت یا تمام متن، تحت هر عنوان، حتی بدون ذکر منبع، حلال و مجاز که می باشد.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۴ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

شعر ::: گرد دلتنگی زدلها می زدائی عاقبت

چهارشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ب.ظ

بی قرارم گرچه می دانم می آئی عاقبت

حلقه های بسته راخودمی گشائی عاقبت

باوجودتیرگی هادرشبستانی خموش

ماه رویت رابه عالم می نمائی عاقبت

ازغمت مانده سراپا شیشه ی دل پرغبار

گرد دلتنگی زدلها می زدائی عاقبت

گرچه دردام بلازندانی ام اما چه غم؟

می رسد بامقدمت فصل رهائی عاقبت

تک سوارعرصه ی عدل خدا،موعودما

حتم دارم، حتم دارم تو می آئی عاقبت

شعر ::: به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۰ ق.ظ

به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را

بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را

تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست

بیابان تا بیابان جسته ام رد نشانت را

نگاهم مثل طفلان زیر باران خیره شد بر ابر

ببیند تا مگر در آسمان رنگین کمانت را

کهن شد انتظار اما به شوقی تازه, بال افشان

تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را

کرامت گر کنی این قطره ناچیز را شاید

که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را

الا ای آخرین طوفان! بپیچ از شرق آدینه

که دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را

شعر ::: مهدی جان

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۹ ب.ظ

شده ام در پی تو در به درت مهدی جان
کی رسد بر من مسکین گذرت مهدی جان

کی شود تا که عیان بر سر راهم گذری
بر نگاهم که بیفتد نظرت مهدی جان

یوسف گمشده ام منتظرم بر ره تو
می نشینم همه بر رهگذرت مهدی جان

کی شود تا که به پایان رسد این شام فراق
رسد این عاشق مجنون به برت مهدی جان

مهر رخشنده من کی برسد وقت طلوع
کی رسد نوبت صبح سحرت مهدی جان

تا که هر جا سخن از آمدنت را گویند
رسد از کوی و خیابان خبرت مهدی جان

گل نرگس شنوم عطر تو را از همه جا
حس کنم چون که حضور و اثرت مهدی جان

شعر ::: ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۱ ب.ظ

کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته
شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته
غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته
دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته
ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته
نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته
کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته
فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته
به سر می‌آید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته
ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته